محل تبلیغات شما



بنام خالق ماندگاري ها

سلام و عرض ادب خدمت رفقا و دوستان دوست داشتني، سلام خدمت هم ولايتي عزيز، خوبان و ياوران  هميشگي، همراهان روزهاي سخت، سلام مخصوص خدمت هم كوچه‌اي هاي خاطره ساز،

اين صفحه به ياد جوانان خوب و دوست داشتي، آنهايي كه خاطره ساز بودند و اينك كنارمان نيستند. تنها كوچه بن بست عاشقي، ديوارهاي كاهگلي كه بخشي از آن خراب و ترميم شد، بخشي به صورت سنگ و سيمان بناشد. روزهايي كه پر از آدم هاي خوب بود، ليلا خاله اي بود كه براي همه از روي سادگي فال مي گرفت، اسداله خاله زايي بود كه يك بقالي كوچك داشت كه تخمه هاي آفتاب گردانش خيلي معرف بود، بيشتر اجناس با داد و ستد معامله مي شد، كوچه برو بيايي داشت، توي همين شادي هاي سيزدهم شهريور سال 1360 بودكه خبر شهادت افسر رشيد شهيد مجتبي خلت آبادي فرزند علي حسن را دادند. وارد كوچه كه مي‌شدي دومين درب خانه شمالي بود. پس از آن هم كوچه هاي يكي پس از ديگري براي هميشه از كنارمان رفتند، علي شعبان در اوج زندگي  و غرور جواني نيز دومين قرباني كوچه شد. ابازر شعباني فرزند حاج باقر سومين نفري بود كه در اوج جواني چند ساعت پس از مراسم عقدكنان بر اثر تصادف فوت كرد، با فوت ابوالفضل  مشهدي حبيب  غمهاي  كوچه  چند برابر شد. اما در همين روزهايي كه بدون توجه  مي‌گذشت، شعبان رضا، غلامرضاكربلايي غلامعلي،ليلا‌خاله، صغرا خاله، اسداله‌ خاله‌زا، حبيب ابراهيم و همسرش، مشهدي علي‌اصغركربلايي نوروزعلي و همسرش، علي حسن  و همسرش، حاج رحمت اله و همسرش، همسر حاج خليل( فاطمه)، ابوالفضل حسن، عباس آقا حسن و با فوت مشهدي  طاوس كوچه خلوت و خلوت شد، اما با خبر فوت محمد رضا مشهدي اصغر تمام اين خاطرات،  غمها و غروب هاي تلخ دوباره يادآوري شد، و خيلي هم سخت ياد آوري شد.

حالا كوچه بن بست ياس غروب هايش خيلي غمگين و دشوار است، امروز محمد آقا دركنارمان نيست اما آنهمه خاطرات هيچ وقت فراموش نخواهد شد.

دل نوشته محمدحسن رحمت اله، يكي از بچه هاي خوب و باسواد اين كوچه كه استادي بزرگ شده است، وقتي از تاريخ و فلسفه حرف مي‌زند عشق مي‌كنم كه چنين رفيق، همكلاسي، هم بازي، همسايه، در تاريخ كوچه با هم داريم، ايشان در باره محمد آقا چنين گفته:

سفر زندگي، سفري است بي بازگشت.سفري پر از رمز و رازهاي بگو و مگو. ياد باد روزهاي پر شر و شور كودكي و نوجواني، در پس كوچه‌هاي پر پيچ و خم محله پايين در خاك پاك روستاي خلت آباد. با دوستاني كه هريك هويت پر خاطره زندگي من و شما، هم سن و سالهاي دور و نزديك مرحوم محمدرضا آقا فرزند علي اصغر. در روز ختم دوست خوب، جواني رعنا و خاطره ساز مرحوم علي آقا حاج اسماعيل به ناگاه محمد آقا را كنار سفره ديدم، همه خاطرات با هم بودن در آن همه سالهاي دور و نزديك مثال تصوير از جلوي چشمانم عبور كرد دقايقي كنار هم بعد از سفره نشستيم، همديگر را بغل كرده و بوسيديم، كه آخرين ديدار نيز رقم خورد، شايد او مي‌دانست آخرين ديدار است و حتي شايد زمان و مكان را هم مي دانست، ولي من غرق در افسوس و افسوس زندگي .

از احولات خود و زندگي‌اش جويا شدم. و فرزندش جواني رشيد و خوش قد و قامت ( در حين غذا خوردن) پرسيدم، پرسش‌هاي هميشگي .براي آگاهي از احولات. ايكاش فرصتي بود حداقل كنار هم ساعتهاي از حال و هواي هم مي‌گفتيم،

سخن از مرگ و سفر آخرت رسيد. و جالب كه خيلي آهسته و مختصر،مختصر حرف مي زد. و در پايان هر جمله .نگاه عميقي مي‌كرد. كه ويژگيهاي هميشگي او بود. كه او را هميشه پر خاطره مي‌ساخت.

و آخرين جمله‌اش اين بود بزودي نوبت ماهم مي‌شود. اين جمله را خيلي صبورانه و با نگاه عميق از هميشه گفت . و من كه كلمه بزودي برايم ناخوشايند بود با نگاهي تعجب برانگيز ( كه نشان دهنده زود بودن مرگ برايمان بود) به چشمان او خيره شدم. و او هم با خيرگي معنا داري به من زل زد.؟ و اين چنين شد كه آن نگاه آخرين نگاه  و تا ابد ادامه پيدا كرد.

ديدار به قيامت محمد آقاي عزيز، دوست و همبازي دوران كودكي تا نوجواني.روحت شاد، مرد دلاور و جانباز سرافراز وطن، مرد پر رمز و راز خاطرات آبادي من  .

دلم گرفت از اين سال . چه سال هولناكي بود ابتدا علي حاج اسماعيل دوست صميمي، سپس آبجي طاوس همه هويت  خاك پاك و جاي مادر . و امروز محمد آقا . خدا همه شون را رحمت كند.

آيا ديگر تنها كوچه بن بست خلت آباد دليلي براي قدم گذاشت و رفتن دارد .؟؟؟؟

محمد حسن  فرزند مرحوم حاج رحمت اله .آخرين روز پاييز سال 1398

 اما بشنويد از زبان حميد مشهدي اسداله :

 

اينجا آرامگاه ابدي مردان و ن پر از خاطره روستاي خلت آباد، اين صندلي كنار قبر پدر و مادر محمد آقا، سال 1396 اين عكس را به يادگار گرفتم .

 و اما قصه شنيدني حميد(رضا) مشهدي اسداله خطاب به مرحوم محمد آقا:

اينجا كه نشستي اولين روزي كه خواستيم درخت بكاريم، شما بودي، علي حاج اسماعيل و مرحوم جليل مشهدي غلامحسين خدا همه شون را رحمت كند. و بقيه هم ولايتي هاي عزيز با مديريت حاج آقا مقاري،

اينجا را براي من و امثال من ساختي و خودت در بهشت زهراي اراك منزل ابدي خريدي، روحت شاد و يادت گرامي

تشكر از دو عزيز كه يادي كردند از خاطرات و من هم ثبت كردم تا ماندگار بماند همه خاطرات.

 اما سخن آخر با محمد آقاي عزيز:

سلام، امروز تو در عالم باقي و من در عالم فاني، فاصله اي كه هيچ وقت اندازه آن مشخص نشد،هم كوچه‌اي عزيز، همبازي دوران فقرو نداري، روزهاي خوب و كودكي‌ام را ياد دارم، روزهايي كه غروبهايش بوي عشق و شادي بود. غروبي غمگين تعبير نمي‌شد. با هم بازيها لاستيك‌ هاي موتور را برمي‌داشتم و فرياد ن ، در حالي كه لباسهاي چروكيده در تن داشته و كفشهاي گاش بر پا ، سكوت كوچه را بر هم مي‌زديم، بي اعتنا به اعتراض هاي مداوم مرحوم زهرا همسر مرحوم وليجان كوچه را بالا و پايين مي‌كرديم،

خيلي زود روزهاي آخر تابستان سال 1352 از راه رسيد، درحين بازي كودكانه خبر ثبت نام مدرسه را دادند. يادت هست؟ من و تو ، مرتضي علي، رضا مشهدي ابوالفضل با شناسنامه هايمان رفتيم مدرسه كاهگلي قديمي آبادي من. در ورودي مدرسه سمت چپ اطاق مدير بود، آقاي باليده روي صندلي پشت ميز چوبي نه چندان نو نشسته بود، قيافه هاي دهاتي ما آنرا به خنده وا داشت، يادت كه هست؟

پس از ثبت نام روز بعد با هم رفتيم روستاي  هم جوار برزآباد، اطاق كاهگلي كوچك ، روي صندلي چوبي، روبروي آن طاقچه‌اي بود . آينه بزرگ قديمي كه جيوه اش رفته بود و خودت را صد قسمت مي ديدي روي ديوار نصب شده ، استاد حسن آقا خدابيامرز، با تكرار داشي خوبي و احوال پرسي مدام . سرمان را با ماشين نمره يك تراشيد. يادت هست؟

بزرگ شدي، فوتبالي شديم، دروازه بان شدي، مرد شديم، سرنوشت ما را از همه آن بازيها، سرگرميهاي رايگان، محبتهاي بي دريغ  پدر و مادر، در كنار دوستان بودن و . از همه آنها ما را محرم كرد.

يادت هست.

آواره شهر تهران بوديم، بي كس و بي خانمان، تنها و غريب، متروي تهران، بازهم همخانه شديم و شبها سر كنارهم با قصه هاي راست و دروغ مي‌خوبيديم . يادت هست؟

سال ها گذشت تا اينكه، روزهاي آخر پاييز، فصل خزان رسيد، آخرين روز، غروبي غمگين و تلخ، پاييزي كه در فراق و هجران مادرم سيه پوش، شكسته دل بودم، غمي عجيب آزارم مي داد. همه در شادي رسيدن شب چله در جنب و جوش بودن، من هم براي خودم عالمي داشتم، .

سالن دو كوهه تهرانپارس براي  يك شب بيادماندني و تجديد خاطره رفته بودم، ديدن دوستان تو و من، ياد فوتبال و روزهايي كه عاشقانه زندگي كرديم، گرفتن عكس هاي يادگاري و .

صبح آخرين روز اين پاييز، اين سال لعنتي طلوع كرد. خواب ديشب را روي صفحه تقويم نگاشتم، خوابي عجيب كه خيلي زود تعبير شد .

خواب ديدم چهار قبر شهيد بدون نشانه در كنار هم  هست، گفتند فقط يك نفر مي‌داند كه اين شهيدان چه كساني هستند، دنبالش تا در منزلشان رفتم، روي كاغذي كه هرگز باز نكردم نوشته بود، اما وقت اذان صبح بود از خواب بيدار شدم

مثل روزهاي عادي آمدم سر كار اينستا، تلگرام، واتساپ همه را از عكسهاي ديشب گذاشتم. خيلي ذوق كردم دوباره بازي كردم، دوباره رفقاي دهه شصتي ها را ديدم، اما قصه خوبي نبود

كمتر از دوساعت خبر فوت تو را دادند باورم نمي‌شد. به آقاي نجات بزرآبادي، هم اطاقي قديمي زنگ زدم، با علي خواهرت تلفني صبحت كردم،

وقتي مطمئن شدم همه شبكه هاي دسترس،  عكس تو شد.

خوب حالا محمد جيمي . رفيقم. خاطراتم . يادت هست يادم تو را فراموش؟


انالله و انا الیه راجعون

عاقبت زين دار فاني پركشيدم يا حسين،
عشق تو، مهر علي بر سينه دارم يا حسين،
من در اين وادي غريبم جان زهرا مادرت،
هر گذر كن بر مزارم يا حسين


متاسفانه با خبردار شدیم همسر دوست خوبمان، همسايه عزيز و دوست داشتني، همكلاسي و همبازي روزهاي بيادماندنية آقاي محمدرضا خلت آبادي فرزند ( مرحومه  مشهدي علي اصغر كربلايي نوروزعلي ) جانباز سرافراز به رحمت خدا رفت. تسليت خدمت‌همسر،فرزندان آن مرحوم،خانواده‌هاي داغدار، برادرگرامي آقاي عليرضافراهاني ، دخترخانم‌ها، خواهر زاده ها و برادر زاده و ديگر بستگان گرامي  درگذشت رفيق عزیزمان چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند. ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست خداوند قرین رحمتش فرماید. 

روحش شاد و يادش گرامي .

  مراسم تشيع  و خاكسپاري  روز يكشنبه مورخ 1398/10/01 راس ساعت 10 صبح از درب منزل به سمت آرامگاه ابدي برگزار مي گردد.

همچنين مراسم ختم از ساعت 14 الي 15 همانروز در مسجد شهدا واقع در  شهر اراك ، خيابان راهزان، فلكه شاهد برگزار مي گردد.

حضور شما سروران گرامي و دوستان موجب شادي  روح آن مرحوم و تسلي خاطر بازماندگان خواهد شد.


به نام خالق هستي و آفريدگار رنگ ها

سلام و عرض ادب خدمت همه  رفقا و دوستان خوب،

سلام خدمت يكايك هم ولايتي هاي دوست داشتني و خالق خاطرات ماندگار،

سلام خدمت شما  سروراني كه من را در نوشتن و ادامه داشتن ارتباط ياري مي‌كنيد،

عمر داره مي‌گذرد، خاطره‌مون باشه، واقعا خاطره مون باشه؟

عشق ماننديادگاري عزيزي است، كه پستوي خانه ام نهان كرده بود.

به سفارش بامداد؟ گمشده است.

در انبوه درهم و برهم اين پستو. دراوج دلتنگي باز نمي‌يابمش .؟

روزهاي پاييز به انتها نزديك شد. آرام آرام پاييز هم به سر مي‌رسد. و هر چه دلتنگي را با خود مي‌برد، اما فقط من مي‌مانم دنيايي از خاطراتي كه هيچ وقت فراموش نخواهد شد. بعضي ساعات و روزها هيچ وقت از ياد نمي‌رود. خاطرات مثال فصلها نيستند؟ كه بشود به راحتي از آنها عبوركرد. پاييز آخرين زيبائيهاي خزانش را نشان چشم هاي خيس مي‌دهد و بارسنگين اندوه را از دوش خسته و بي گناهمان بر داشته، و مي‌رود. فصل ها تمام مي شوند و مي روند همچون ما كه هر لحظه در حال عبور كردن و رفتنيم، هر چند از ياد مي بريم اين رفت و آمد هاي بزرگ را.؟ حالا كه پاييز تمام شد. بايد فصل ديگري را تجربه كنيم، و راز افتادن دانه دانه برفهاي  سركش را بدانيم،

زندگي هميشه آنچه زيسته ايم نيست؟
زندگي چيزي است كه در خاطرمان مانده است،
همانگونه كه به يادش مي آوريم تا روايتش كنيم؟


بنام خالق رنگ ها و آفريدگار هستي

شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسيدم به خويش، نه رسيدم به او .؟

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و رفقاي گرامي

سلام و احترام خدمت يكايك خوبان و مهربانان دوست داشتني، كه عنايت دارند و گاه و بيگاه سري به كوچه سارآبادي مي‌زند. عزيزان هم‌ولايتي كه خاطره سازه بوده و خواهند بود.

من هميشه چشهايم را مي‌بندم، و دل مي‌سپارم به دل خوشي هايم، به روزهايي كه عاشقانه گذران عمر نمودم، وقتي پاييز مي‌شد و باد، بادبادكهاي سفيد را در كوچه‌هاي عاشقي ارزاني مي‌كرد. وقتي باران بوسه بر خاك مي‌زد و بوي نم، هواي آبادي را با صفا مي نمود بدون چتر كنار درخت بيد، آرزو هايم را دانه دانه مي شمردم، و بغض گلويم را به اشك هاي چشهايم گره مي‌زدم، اما هيچ وقت خسته نمي شدم، ساعت‌هاي زيادي كوچه‌هاي كاهگلي را عاشقانه دور مي‌زدم، تا اينكه غروب از راه مي‌رسد و هواي خنك پاييز مرا به سوي تنها  كوچه بن بست آبادي روانه مي‌ساخت، از پله هاي خانه قديمي بالا مي‌رفتم، كنار مادر و پدر زحمت كشيده و رنجور مي‌نشستم، اما هيچ وقت نفهميدم كه پدر و مادر چه نعمت بزرگي هستند كه ارزاني بچه ها مي شوند، دوران جواني و پاييز باهم رفيق بودند و عاشقانه روز و شب را تجربه مي كردند.

 پس از آن روزها دوران غربت و دوري از شهر و ديار آغاز شد، حالا در حسرت ديدار خانواده و كوچه‌هاي عاشقانه بايد در شهري دوري اشك حسرت مي ريختم.

اولين روزهاي پاييز در سال 1366 در كنار ساحل درياي خزر تجربه اي جديد آغاز شد. با صداي امواج و خروشان دريا عشق را جوري ديگر مرور كردم و بر ساحل بيادماندني نگاشتم كه هميشه يادم باشد پاييز و عشق هميشه همراه من است.

عاشقي كردم چنان، بي خيال  وصل و هجرانش رفيق
گاه و بيگاه جاده ها از شهر مقصد، بهترند.

***************

دل گفت وصالش به دعا باز نتوان يافت
عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت
.

پاييز با همه دلبري هايش يكي پس از ديگري عمرم رابه نيم قرن رساند، چنان بي‌محبا با قلب رنجور و خسته ام قمار كرد، كه پس از سالها فهميدم خودم با خنجري در كمين قلب خودم نشسته ام، آنقدر روزها مهر و دوستي را پيشكش كردم كه علاوه بر حماقت به روح زندگي ام خيانت كردم؟ و حالا مجبورم مهر حماقت كه با دستان خودم حك كرده ام تا آخر عمر به دوش خسته ام بكشم.

دردي است در اين دل كه به درمان نتوان داد.
عشقيست در اين جان كه به صد جان نتوان داد.
كنجي است در اين مخزن اسرار دل ما
دشوار به دست آمده، آسان نتوان داد.

به نظر من زندگي ساز دل است، هر كسي سازي دارد. اما دل وقتي با ساز روزگار خودش را وفق ندهدكاري بس دشوار خواهي داشت، تو هم مجبوري با دلت هم‌ساز شوي وگرنه به درد نخواهي خورد. روزگار مقررات خودش را دارد. اما دل يه خواست‌هايي دارد كه شايد روزگار آنرا نپسند. عاشقي نيز نيز همين طور است. عشق از دل سرمشق مي گيرد.اما تو يكي را دوست داري، آن يكي ، يكي ديگر را مي‌پرسد و . حالا پاييز مي شود  با دلت همراهي مي شود و كوچه ها را تا انتها مي روي، تكرار خاطرات كه تغيري نكرده اما دلت آرام مي شود. هرچند غصه هايش بيشتر دلت را مي آزارد اما تو آرام مي شوي. از آن همه پاييز خوب يه پاييز تلخ از راه رسيد .

و خدا در همين نزديكي هاست و خدا نگهدار


بنام آفريدگار هستي بخش

سلام و عرض ادب خدمت دوستان و رفقاي هميشگي و خوانندگان اين وبلاگ

عرض ادب و احترام خدمت هم ولايتي هاي عزيز، شما خوبان  و مهربانان

تبريك و تهنيت به آقاي مهندس حسين فراهاني فرزندحاج عبدل، كه به عنوان شركت برتردرسالن همايش هاي صدا و سيما ،موفق به دريافت نشان عقاب طلايي مدير موفق در صنعت سيم و كابل گرديد. اينجانب نيز افتخار داشتم كه به عنوان ميهمان در آن سالن حضور داشته و از نزديك شاهد اين موفقيت باشم.  

اینک که در پرتو الطاف خاصّه ی الهی و  با همت و  پشتکار والا ; مزیّن به نور دانش و منوّر به پرتو بینش گردیده و موفق به اخذ چهارمين نشان عقاب طلايي شده ايد ; اين افتخار بزرگ را مجددا تبريك و تهنيت عرض مي نمايم،

با امید به اینکه در پیشرفت و نوآوری ، مرزهای دانش و پژوهش را همراه با مناعت طبع و عزت نفس در نوردیده ; به قلل رفیع ، ترفیع یابید و متعهّد و متخصّص ، متجلّی گردید.

حقایق زلال ازلی و انوار سیمگون ابدی ، قرین توفیقتان باد.

 

 

 

 

 

شركت ايران تك، توليد كننده انواع سيم هاي افشان، كابل هاي مختلف براي چهارمين بار متوالي به عنوان شركت برتر در صنعت سيم و كابل انتخاب شده، كه اين موفقيت را به همه پرسنل زحمت كش، مديريت محترم، اعضاي هيات مديره  تبريك و تهنيت مي‌گويم، و آرزوي موفقيت براي روزهاي بهتر،

 


انالله و انا الیه راجعون


متاسفانه با خبردار شدیم همسر مرحوم حاج رمضان افتخاري ( مرحومه محترم نوده فراهاني) به رحمت خدا رفت. تسليت خدمت فرزندان آن مادرگرامي آقايان، داود ، نسيم، ناصر، حسن و دختر خانم ها و ديگر بستگان گرامي، درگذشت مادر عزیزتان چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست خداوند قرین رحمتش فرماید.

مراسم خاكسپاري و تشييع روز پنج شنبه مورخ 1398/08/23  ساعت 9 صبح از امامزاده ذلف آباد به سمت آرامستان روستاي خلت آباد برگزار مي گردد.

مراسم ختم نيز بعد از خاكسپاري در مسجد صاحب امان برگزار مي گردد.

شركت شما هم ولايتي ها و سروران گرامي باعث شادي  روح آن مرحومه و تسلي خاطر بازماندگان خواهد شد.

 


بنام حضرت دوست كه هرچه هست از اوست

 سلام و عرض ادب خدمت يكايك شما سروران و خوبان ،

سلام خدمت هم ولايتي هاي  خاطره ساز و گرامي،

خوبان و دوست داشتني ترين انسانهاي  روي زمين،

هميشه پاييز فصل زيبائيها بوده است، عاشقانه ترين روزها نيز در اين ماه تعريف شده است،

سالها در گذرند، بي آنكه بخواهيم

زندگي  مي گذرد، بي آنكه برگزينيم

چه مي خواهيم ؟ چرا آمده ايم، و هزار چرا

كي ميرود از ياد آن لحظه هاي ناب؟

پاييز هميشه براي من فصلي عاشقانه و ماندگار بوده و هست ، فصلي كه برگها حرف مي‌زنند. صداي تپش قلبهايم را مي شنوند. وقتي به كوچه‌ها مي‌رسم، احساس آرامش مي‌كنم و هوايش كه با تنفس من به درون ريه هايم جاري مي شود دوباره نو مي‌شوم، و جاني دوباره مي گيرم. نگاه من از پنجره اتاقي كه عشق را برايم تجربه نمود. و به كوچه هايش گره مي زند. صداي باران مي‌آيد و هوا براي من خسته،عاشق و شكرگذار نعمت و فراواني مي آورد.

زندگي بدون پاييز هيچ معنا نمي‌دهد. شب‌ها كه ماه خودش را به عاشقانه‌ها نشان مي‌دهد .انگار زندگي در رگ‌هايم جاري مي‌شود. صداي حسرت عشق را مي شنوم شما هم مي شنويد نويدبخش روزهاي آرام است .همان عشقي كه روزهاي پاييزم را سال ها درگير خودش كرده بود.و يك رنگي را فرياد مي زند . فصل عاشقانه ها بيشتر هويدا مي شود دست به قلمم گرم تر وشعر از دهان و ذهنم جاري. براي همين هم هست كه دلنشين ترين روزها از آن فصل خزان است.  خيلي  وقت ها دلم ياد روزهاي  رفته را مي كند، روزهايي كه عاشقانه در كوچه  به گشت و گذار  مي گذراندم و شب هايش را در كنار محبت ها و مهرباني هاي مادر سپري  مي نمودم، حالا كم كم بايد همه آنها را كه در ذهنم گلچين نموده ام رمز گذاري كرده و ديگر قلم را كنار گذاشته و  سري به قلب شكسته و رنجورم بزنم، توان آن را ندارم شايد مدتي نياز باشد  كه اين كار  را انجام دهم.

حالا مي‌خواهم با روزهاي عاشقي‌ام زندگي  كنم، يه وقت‌هايي در كوچه‌هايش كه بوي غم و هجران مي‌دهد. دلم را به روزهاي بند زنم كه شايد كمي آرامم كند. گذر از عشقي كه سال هاي زياد برايم ارزاني شده است هميشه با آن زندگي كنم؟

مي‌خواهم جا نمازم را بر روي اين زمين بگذارم و در خلقت و آفرينش اين دقايق تأمل كنم، خديا: من را آفريدي كه اين عشق بسته به پيشاني را بچشم و بفهمم كه ناتوان نيستم؟ كوله باريست كه تا آخر عمر بايد آن را همراهي كنم چون تومن را سخت كوش آفريدي، من را به بالاترين نقطه ي اين  يادگار عشق رساندي،عشق و محبت است كه باقي مي ماند. مثل زردي براي پاييز و قرمزي براي دلدادگي در تب تند عاشقي در كنار شعله هاي آتشي كه هرگز خاموش نخواهد شد .

زندگي من سالها قلم بدست گرفتن بوده و ثبت خاطرات، با آنها زندگي  كرده‌ام و روزهايم را عاشقانه سپري  نمودم، با دلم زندگي  كردم و برايم مهم نيست كه راجع به من انسانها چي فكر ميكنند؟ هيچ وقت به ذهنم اجازه استراحت نداده‌ام وقتي خداي مهربان برايم عاشقي را سرمشق كرد  تا انتهاي صفحه ام مي‌نويسم، هرچند ورق‌هاي كاغذم كاهي  و رنگ تيره داشت اما به روزهايم صفا و مهرباني بخشيد، وقتي به پاييز كوچه هايم سر مي‌زنم دوباره زنده مي‌شوم و انرژي مي‌گرفتم.

زندگي جريان ساده اي است . ساده ايي كه هر انساني مي‌تواند به حقيقت آن خيلي زود دست پيدا كند .عاشق شدن قشنگ است، ولي حس واحساس آن را داشتن بي آن كه كسي در اطرافت باشد بسيار زيباتراست . حالا كه خداي عزيزم آن را در قالب عاشقي به من هديه كرده چرا شكرگزار نباشم .من از ميان انبوهي سايه‌ها دراطرافم كه زندگي‌ام را تاريك و سرد كرده بودند. نقطه‌ي زيبايي را برگزيدم و آن وجود عشق است. كه سالهاي زياد عمرم و زندگي ‌ام را در كنارش سپري كردم، روزهايي كه درغربت تنهايي‌ام شب مي‌شد و شب‌هايش سرد و بي روح بود و من سرگرم عشق بودم، روزها خورشيد و شب هاي مهتابيش را به خانه كوچكم دعوت م‌ كردم، قلم بدست مي‌گرفتم و نيمه‌هاي شب روي كاغذي زخمي مي‌نوشتم، با تنهايي‌هايم  مي‌خوابيدم بي آنكه نگران  باشم. دلم خوش بود به داشتن ش نه بودنش؟

حالا هم تنهايم و به آن عادت كردم، دل خوشم به روزهايي كه نسيم باد صبا بوزد و بوي عطر عاشقي‌اش در كوچه‌هاي پاييز بپيچيد. خنكي پاييز را دوست دارم، همانطور كه از تنهايي‌هايم لذت مي‌برم، دل خوش به روزهايي  هستم كه هرگز فراموش نخواهد شد. هميشه انتظار آمدن پاييز را مي‌كشم، اما اين پاييز با همه پاييزها فرق دارد. اين پاييز قبل از رسيدنش دلم را سخت سوزاند. غم فراقي كه هجرانش هرگز فراموش نخواهد شد. حالا من ماندم روزهايي عاشقي، من ماندم غم فراق و پاييز بي تحمل، هر چند، ساليان سال است كه در اين گذر به تنهايي، بار غمي را به دوش كشيده ام، روزها، ماهها و سالها گذشت، من در اين كوچه پس كوچه هاي  عاشقي سرگردان، هيچ عابري هم گذر نكرد كه بپرسم، تقدير ساعات ملاقات است يا  سرنوشت ؟ زندگي بدون عشق معنا ندارد.

پاييز و روزهايش، شبيه دفترچه خاطراتي است كه هر بار، گوشه‌اي  مي‌نشيني  و ورق مي‌زني، چه مي‌چسبد مرور خاطرات و خواندن دست نوشته ايي كه سالها دور  روي كاغذ نوشته باشي، شيطنت هايي كه در دل كوچه هاي خاكي و پر خاطره جا ماند.  بايد خاطرات گذشته را ورق زد تا  يادمان باشد كه خاطرمان آزرده نشود. خاطراتي كه بابت آن روزهاي  جواني  و شاد را ارزاني كرديم، ساعت‌هاي زياد به خاطرش ايستاديم و نرفتيم، ياد روزهاي خوب  بايد هميشه ماندگار باشد.

اما براي شما خوبان،

آرزو مي‌كنم ثانيه‌هايتان كناركسي دقيقه شود كه نمودار هيجان زندگي‌ات را به نقطه‌هاي اوج مي‌رساند. دقيقه‌هايتان دركنار حضورش پر از خاطرات خوب رقم زده شود. و ساعات‌هايتان با كسي روز،ماه و سال شود كه قشنگ‌ترين خاطرات نگاشته شود.

آرزو مي‌كنم كنار كسي پاييز تون را زمستاني، زمستان تون را بهاري، كه حضورش براي تو انتهاي تمام حسرت و دردهاي جهان باشد.؟

و خدا در همين نزديكي هاست ، خدا نگهدار


بنام خداي مهرباني ها و آرامش دهنده قلب ها

سلام و دورود فراوان بر همه دوستان و رفقاي خوب، سلام عرض ادب خدمت همه هم ولايتي هاي گرانقدر كه هميشه براي بودنم راهنمايي و مهرباني كرده اند.

به یاد رسم دلتنگی به یاد لحظه هایم باش

در این پاییز تنهایی تو تنها آشنایم باش

هركس دردلش كوچه اي دارد كه بعد از سالها هنوز خاطراتش چنگ مي‌زند گلويش را، مي‌شكند بغضش را، وقتي در آن كوچه قدم بزني، باران ببارد، پاييز باشد، تنها باشي، آنوقت آماده مي‌شوي براي گريه كردن،مرور خاطرات خوب كه سالها كوله بارش همراهت بوده باشد، بسيار سخت است، سخت‌تر مي‌شود زماني كه داغ فراغ بهترين رفيق زندگي ات (مادر) هم دامنگيرت باشد. آنوقت همه آدم هاي كنارت غريب مي‌شوند، هيچ وقت شايد نفهمند كه تنهايي ها به چه معنا ، هركس به گوشه‌اي  خلوت گزيده با ياري، همدمي، و بيكسي ها را دوا نباشد.

تو مشغولي به حسن خود، چه غم داري ز كار ما،

كه هجرانت چه مي‌سازد همي با روزگارم ما؟

چه ساغرها تهي كرديم بريادت: كه يك ذره

نه ساكن گشت سوز دل، نه كمتر شد خمار ما

 

یک لحظه خودم را در کوچه ای پاییز زده دیدم،  یک عمر عاشق پاییز شدم

فصل طلایی من، زیباترین فصل سال در برابر چشمهای من

دراین کوچه باغ پاییزی، اگر بی‌احساس هم باشی، این فصل رویایی تو را به اوج احساس خواهد.

برد. حالا من هستم و قلب پر احساسم و یک دنیا برگهای طلایی از آسمان می‌بارد برگ، بر روی

زمین ریخته ، یک دریای برگ دنیا می‌درخشد در پادشاه فصلهای سال،

آسمان طلایی است، وای که غروب پاییز چه رویای زیباییست

خورشید می‌درخشد در لا‌بلای برگهای طلایی و می‌درخشند درختان مثل جواهری در قلب پاییزی

دنیا ،دلم میخواهد غرق شوم در دریای برگهایی که بر روی زمین ریخته، در زیر این دریا، به خواب

می‌روم مثل یک رویا،.

خواب پاییزی من، صدای خش خش برگها، چه عاشقانه است درد دل برگهای خشکیده با هم.

دلم می‌خواهد این کوچه باغ پاییز زده که در آن قدم گذاشته ام بی پایان باشد، آنگاه که قرار

است به پایان آن برسم از دنیا وداع گفته باشم، تا تنها پاییز را ببینم، دیگر نمی‌خواهم رهگذری را

ببینم که بر روی برگها پا می‌گذارد و قدر پاییز را نمی‌داند.

ببین که پاییز چه فصل زیباییست، کشیدن تصویر پاییز حتی در توان یک نقاش ماهر هم نیست؟

ايام چو من عاشق جنباز نبايد، دل داده چون دلبر طناز نيابد،

از روي نياز او همه را روي نمايد، يك دلشده او را ز ره ناز نيايد.

بگداخت مراه طره طرارش از آن سان ، پيشم به دو صد غمزه  غماز نيابد

رفت ست بر دوست نيايد بر من دل ، داند كه چون يك بت دمساز نيابد

گشتست دل آگاه كه من هيچ نمانم، زان باز نيايد كه مرا باز نيابد

و اما آخرين حرف دومين ماه پاييز:

زندگي يعني بميري در هواي يك نفر
مرده باشي جان بگيري با صداي يك نفر

عمر اگر بسيار باشد، عمر اگر كم، هر چه هست
محض لبخند يكي باشي، فداي يك نفر

عاشقانه - هر چه داري لا به لاي شعر هايت
گفته باشي از همان اول براي يك نفر

آخر اين قصه خواهي ديد خيل عاشقان
جان نمي بازند جز در ماجراي يك نفر

عشق جز اين نيست،جز اين نيست، جز اين نيست عشق
عشق يعني"اين و جز اين نيست" هاي يك نفر.؟

هميشه در سكوت صدايي است، دلي بايد كه دريابد.؟

هميشه آدم ها مي‌آيند، آدم‌ها مي‌روند، هر كسي كه مي آيد، چيزي برايت مي آورد، هر آن كس كه مي‌رود چيزي از تو مي‌برد.!

آدم ها مي آيند، آدم ها مي روند، سال ها بعد خواهي فهميد چيزي كه از تو بر جاي مانده، خودت نيست.؟

تكه هايي است جمع شده از آدم هايي كه آورده بودند و در ازايش.

آرام  آرام تو را تكه تكه بردند!

مهم نيست اكنون زندگي‌ام چگونه مي‌گذرد؟ عاشق آن خاطراتي هستم كه تصادفي از ذهنم عبور مي‌كند و باعث شادي  و زنده بودنم م‌ شود.

خدا در همين نزديكي هاست خدا نگهدار

 


به نام آفريدگار خالق هستي

دلتنگم و ديدار تودرمانم منست
بيرنگ رخت زمانه زندان منست

برهيچ دلي مباد و هيچ تني
آنچه از غم هجران تو برجان منست

سلام به شما خوبان ،سلام و عرض ادب خدمت هم ولايتي‌هاي عزيز، سلام دل‌ انگيزي پاييزي به دوستان و گراميان خوب، پاييزتون پر از احساس خوشبختي، جاده زندگي‌تون هموار و توام با سلامتي و كاميابي،سلام خدمت شما دلبران كه هميشه همراهم هستيد. دلگرمي‌هاي شما مرا هميشه آرام و اميدوار نموده است.


آبان هم رسید .
با کوله باری پر از باد و باران و برگ هایِ نارنجی .
با حال و هوایِ دلبرانه ای، که آدم را ناخودآگاه، شیفته و عاشق می‌کند .
با لطافتِ کم نظیری، که كوچه‌هاي كاهگلي ‌اش ها را آماده می‌کند برایِ قدم زدن .
درختان بيد، صنوبر و اقاقي، مهیایِ یک تغییر شد‌ه اند، و تغییر، بارزترین نشانه ی تکامل است .
آسمان، خودش را آماده کرده تا تمامِ دردهایِ ته نشین شده اش را ببارد و زمین، برایِ بی‌قراری هایش، آغوش وا کرده .
کاش، همراهِ برگ هایِ خشکِ پاییز، تمامِ کینه و دشمنی و غم‌ها بریزد،
کاش دوباره مثلِ گذشته، غمخوار و چاره سازِ هم باشیم .

هوا، هوایِ رفاقت است و همدلی ،
فصل، فصلِ دوست داشتن ،
و ماه، ماهِ بخشش،
ماهِ خوب بودن .
"مهر" تمام شد ،
مهربانی که  هنوزهست !❣

دفتر خاطرات را باز كردم، اولين صفحه اش را به نام مادر و با ياد مادر آغاز نمودم، برگ اولش را با كاغذي از جنس دل شكسته ام جلد كردم، صفحه هايش را با هزاران اميد و آرزو، خط كشي مي‌كنم، اين با بهترين ورقش را بعد از مادرم به خاطراتش شروع به نوشتن خواهم كرد، سعي مي‌كنم خيلي خوب و خوانا بنويسم، از روزهايش، حرف‌هايش و همه آنچه براي من به يادگار گذاشت،

گاهي دلم هيچ چيز نمي‌خواهد، جز گپ ريز ريز م،

هي من حرف بزنم، از خودم، از روزهاي دلتنگي‌ام، از روزهاي عاشقي بي پايانم،

از پاييز اندوهگين، از غم‌هايي كه بغضش سال‌هاست آزارم مي‌دهد،
هي او چاي تازه دم از سماور هميشه داغش بريز،
هي چايش سرد شود و هي دلم گرم،

دوستان و رفقاي خوب آنجا كه چاي ات سرد مي شود و دلت گرم،
خانه مادر است،

يه عزيزي خوب و دلسوز برايم نوشت، مهرباني هميشه مهرباني مي‌آورد،در رزوهايي سخت هميشه توكل برخدا كن!رفيق خوب خوب است، حرف هايش، نوشته هايش، آرامت مي‌كند، يه حس خوب مي‌دهد، خوبان هميشه ماندگارند هرچند فاصله بسيار باشد.

دل خوش نكن اي دل به جهاني گذرد/شادي و غمش بين كه شتابان گذرد.

باید راهی یافت،
برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چَشم گُشودَن،
برایِ شبها با آرامشِ خیال خوابیدن
اینطور که نمی‌شود،
نمی‌شود که زندگی را فقط گذراند،
نمی‌شود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،
نمی‌شود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز می‌کنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات می‌یابی،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را
اصلا خدا را هم خوش نمی‌آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،
وظیفهٔ تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش
نمی‌شود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه‌ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی
حق داری که خستگی‌ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی
اینطور که نمی‌شود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد
 
.

هوالباقي

مادرم

چهل روز گذشت.!

رنج بسيار كشيديم كه بماني و نشد
باز بر شاخه ما نغمه بخواني و نشد
بركت وشادي اين باغ تو بودي مادر
همگي خواسته بوديم بماني و نشد

بدينوسيله چهلمين روز درگذشت مرحومه مغفوره

(كربلاييه طاووس خلت آبادي فراهاني)

 را به اطلاع كليه دوستان و آشنايان مي‌رساند به همين مناسبت مجلس ياد بودي درروز پنجشنبه مورخ 1398/07/25 از ساعت 14 الي 15/30 درمسجد صاحب‌امان روستاي خلت‌آبادبرگزار مي‌گردد.  حضور شما سروران گرامي باعث شادي روح آن مرحومه و تسلي خاطر باز ماندگان خواهد بود. 

ضمنا مجلس نه هم زمان در همان مكان برگزار خواهد شد.

دامن از دست من خسته مكش اي مادر
كه پناه من و دل گوشه دامن تو بود

با چه سر گرم كنيم ديده و دل را كه مدام

دل تو را مي طلبد ، ديده تو را مي جويد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها