محل تبلیغات شما

بنام خالق رنگ ها و آفريدگار هستي

شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسيدم به خويش، نه رسيدم به او .؟

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و رفقاي گرامي

سلام و احترام خدمت يكايك خوبان و مهربانان دوست داشتني، كه عنايت دارند و گاه و بيگاه سري به كوچه سارآبادي مي‌زند. عزيزان هم‌ولايتي كه خاطره سازه بوده و خواهند بود.

من هميشه چشهايم را مي‌بندم، و دل مي‌سپارم به دل خوشي هايم، به روزهايي كه عاشقانه گذران عمر نمودم، وقتي پاييز مي‌شد و باد، بادبادكهاي سفيد را در كوچه‌هاي عاشقي ارزاني مي‌كرد. وقتي باران بوسه بر خاك مي‌زد و بوي نم، هواي آبادي را با صفا مي نمود بدون چتر كنار درخت بيد، آرزو هايم را دانه دانه مي شمردم، و بغض گلويم را به اشك هاي چشهايم گره مي‌زدم، اما هيچ وقت خسته نمي شدم، ساعت‌هاي زيادي كوچه‌هاي كاهگلي را عاشقانه دور مي‌زدم، تا اينكه غروب از راه مي‌رسد و هواي خنك پاييز مرا به سوي تنها  كوچه بن بست آبادي روانه مي‌ساخت، از پله هاي خانه قديمي بالا مي‌رفتم، كنار مادر و پدر زحمت كشيده و رنجور مي‌نشستم، اما هيچ وقت نفهميدم كه پدر و مادر چه نعمت بزرگي هستند كه ارزاني بچه ها مي شوند، دوران جواني و پاييز باهم رفيق بودند و عاشقانه روز و شب را تجربه مي كردند.

 پس از آن روزها دوران غربت و دوري از شهر و ديار آغاز شد، حالا در حسرت ديدار خانواده و كوچه‌هاي عاشقانه بايد در شهري دوري اشك حسرت مي ريختم.

اولين روزهاي پاييز در سال 1366 در كنار ساحل درياي خزر تجربه اي جديد آغاز شد. با صداي امواج و خروشان دريا عشق را جوري ديگر مرور كردم و بر ساحل بيادماندني نگاشتم كه هميشه يادم باشد پاييز و عشق هميشه همراه من است.

عاشقي كردم چنان، بي خيال  وصل و هجرانش رفيق
گاه و بيگاه جاده ها از شهر مقصد، بهترند.

***************

دل گفت وصالش به دعا باز نتوان يافت
عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت
.

پاييز با همه دلبري هايش يكي پس از ديگري عمرم رابه نيم قرن رساند، چنان بي‌محبا با قلب رنجور و خسته ام قمار كرد، كه پس از سالها فهميدم خودم با خنجري در كمين قلب خودم نشسته ام، آنقدر روزها مهر و دوستي را پيشكش كردم كه علاوه بر حماقت به روح زندگي ام خيانت كردم؟ و حالا مجبورم مهر حماقت كه با دستان خودم حك كرده ام تا آخر عمر به دوش خسته ام بكشم.

دردي است در اين دل كه به درمان نتوان داد.
عشقيست در اين جان كه به صد جان نتوان داد.
كنجي است در اين مخزن اسرار دل ما
دشوار به دست آمده، آسان نتوان داد.

به نظر من زندگي ساز دل است، هر كسي سازي دارد. اما دل وقتي با ساز روزگار خودش را وفق ندهدكاري بس دشوار خواهي داشت، تو هم مجبوري با دلت هم‌ساز شوي وگرنه به درد نخواهي خورد. روزگار مقررات خودش را دارد. اما دل يه خواست‌هايي دارد كه شايد روزگار آنرا نپسند. عاشقي نيز نيز همين طور است. عشق از دل سرمشق مي گيرد.اما تو يكي را دوست داري، آن يكي ، يكي ديگر را مي‌پرسد و . حالا پاييز مي شود  با دلت همراهي مي شود و كوچه ها را تا انتها مي روي، تكرار خاطرات كه تغيري نكرده اما دلت آرام مي شود. هرچند غصه هايش بيشتر دلت را مي آزارد اما تو آرام مي شوي. از آن همه پاييز خوب يه پاييز تلخ از راه رسيد .

و خدا در همين نزديكي هاست و خدا نگهدار

خاطرات من و بچه هاي كوچه بن ست ياس (به بهانه فوت محمدرضاخلت آبادي فراهاني فرزند علي اصغر)

تسليت به خانواده هاي محترم محمدخلت آبادي فراهاني فرزند علي اصغر كربلايي نوروز علي

دلنوشته هاي من در آخرين ماه پاييز خزان 98(قسمت دوم )

كه ,مي ,پاييز ,دل ,نتوان ,عاشقانه ,در اين ,نتوان داد ,خودش را ,كه به ,و خدا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حسام جان نثار (موزیک) یک آسمان حرف